۱۳۸۷ آبان ۳۰, پنجشنبه

آد

دوستت داشتن
بهانه ایست
که از همه زنان
بی نیازم کند
شعر بانوی بهمن
غزل شده
دوباره بخوانم
درگاه خانه بسته و
اندرون تهی
دوستت داشتن
بهانه ای نیست شاید
تقدیر ناگزیر من است...

30/8/87

۱۳۸۷ آبان ۹, پنجشنبه

حتی اگر بهار...

صیحه میزند به ناگاه
به ناگاه
حتی اگر بهار نیاید
روح خامش من
به رغم همه ابرها
به خواهش تو نظر می کند
بیا کمی فاصله بگذار
بین هجای ِ من و تن
و لکنت خوف اندود ِ مرا در خود ،
نظاره کن
ببین چگونه تورا در آغوش می کشد
تنگ ،
چشمانم ،
ببین ،
معشوق رنگین ِ فصل ِ سرد
معشوق ِ من –
چونان نسیم در دل پسکوچه های ِ شرم
تن من ، حتی ردی بر تو به جا نمی نهد
-من از تمامی جاده ها می آیم
بر هر جاده ای نشسته چشم به راه
بر تن تو اما
ردی از من نیست
مرا افسون مکن
بگذار دوباره دستانم حقیقت ِ مانای تو باشد
بگذار آسایش تبناک خاطره
تعویذ ِ گردن ِ ثانیه باشد
بگذار تنها دمی ؛
اگرت سر ِ بوسیدنی هست هنوز
به خیره لجام ِ فاصله مگسل
اگرت سر ِ آن نیست
دوباره بجای ِ تو بنویسم
تا بی مرزی این همه انتظار
بی سبب صدایم مکن...

9/8/87

۱۳۸۷ شهریور ۲۵, دوشنبه

Anonymous11

آنقدر خرد شده‌‌ام
که تمام قد
در سایه‌ی سحرگاهت ، جای می‌گیرم...
مرا ببخش بانو
اگر میان این همه حرف
تنها تورا ...
اگر میان ِ این همه اعتراف ، تنها تو
مرا ببخش بانو
از تو، نه
از این همه ناکجاست
از این رخوت خواب آلود
که جای جای ِ تنم را به نام و نشانی می‌شناسد،
بانو ...

۱۳۸۷ شهریور ۱۸, دوشنبه

که شد و باز نیامد...

دستان تو از طعم اشک فراتر نرفت
پگاهی
که خون گلوگاه ترس را بر درید
وز پی
به تلبیس ِ ملبس
با یکی خنده بر لبان
پس ِِ سورمستی ، بی قاتقان را سخره میکرد
با دندانهائی قربان‌طلب
نشسته بر مذبح انسان
بخند کودک عریان ،‌بخند
به پاسی که هنوز ، مانده از شب
معصوم و مغموم ، چشمان تورا
نظاره می‌کنم ، مایوس و مغموم
چراگاه قدیسان هزار ساله می‌شوم
و‌اکنون که ماران به من لانه کرده‌اند
با طرح خنده بر لبان و افسون ِ بر زبان
بکارت ِ بر بادشان را خونبها طلب می‌کنند
و خون ِ من در دهانشان ،
ونگاه من در نگاهشان ،
و نگاه من در نی نی نگاهت
مایوس و مغموم ،
و دستانت که بی مایه و سرد
تاوان ِ ماندن را نیارست کرد .
من از هستن ِ خود به خویش فرو آمدم
و این همیشه ادراک است
و این تحمل وظیفه ایست ، جبر مجبور ِ ثانیه که تاب می‌آوریم
دوست داشتن
تنها ، وظیفه‌ایست
مرثیه‌ایست ، که سوگواران ِ هزارساله
ردای اسامی بر دوش
چکامه‌اش سر می‌دهند
18/6/87

۱۳۸۷ مرداد ۳۰, چهارشنبه

من از رفتن تن زدم...

از تاریکی نیست
از دلتنگی نیست
نه از چرک زخم ناسور ِ‌گریه اندود
از تو نیست این گریه که بی‌امانم
امان بریده
یا یکی اندوه نیست
از پس ِ مرگ ِ بهمن
که شعر می‌دانست ، که شعر می‌دانست ، که شعر می‌سرود... که مرد
نیست، هیچگاه نبوده و نیست این
نفیر ِ تیر ِ مداوم ِ امتناع ، از چله غریب
از کدام چله‌ای ،‌از کدام قبیله
به خانه آمدم
با دریچه‌ای به فراخنای ابدیتی ، که آرامش توئی
با دریچه‌ای به ازدحام صداهای کودکی
نه ، گمان به غلط مبر
این، گمانی نیست حتی
خون ِ خاطره من است
بر رگ هر دیوار
بر آماس ِ هر لب
بر جوخه هر اعدام
طلب آمرزشی‌ست شاید
...
که شد و باز نیامد..

۱۳۸۷ مرداد ۱۹, شنبه

پدر، آه پدر ِ بی‌ لبخند

"عصمت به آینه مفروش
که فاجران ، نیازمند ترانند..."
احمد شاملو

از تند باد حادثه هرچند
تا گذر , ره , هنوز باقیست
لیک , زخمه ي انسان , به باد هر سان
رژه ی مکرریست که بر افقهای نگران
لرزان به ساق و ران
جنبش هر اعدامی فریاد را
به دار ثانیه آونگ
تنگ میکند میدان
خفته در گلوی مرگ
خوف , میوزد طوفان
به رقص در میاید شیطان
به هر تند باد ِ حادثه
که می‌توفد گران بر گرده همگان
زمان زمان زمان
تا ثانیه تاب بیارد آنسان
و مرگ بر حظور تو ایستد اینسان
گلوی فاجعه پر زهر می‌کنی چون وهم
و به وهم موهوم آینه می‌خندی
"دریغا اشک ، که تو بودی"
و افسون باژگون نشینان ِ بابل چاه
دریغا ...
انسان انسان انسان
ژاژ‌خای ِ تعویذ‌گر ، سیاه پوشیده بالای منبر منات
اشک ِ حلقه بر چشمان ِ پر یاوه خویش
زنوئیدن از سر آغاز کرده‌است
نان نان نان
پریشانی هر شب کودکان اعدام
اعدام به دست هر دام
دام دام دام
دامن‌کشان ، میرود اینسان ، دلبر من به خرام
رام رام رام
رام ِ آدمیتی موهوم
و به چنگال آفرینش دچار
و به چنگال آفرینش دچار
و به جبر زمان ، مجبور
انسان ، نان ، انسان
وز خمیر مایه ي استخوان
و هر سخن که پایان میابد به " ان "
وهم تلاقی پرواز و حادثه
به طعنه پوزخند میزنند خدایگان
میتوفند بر انسان...
آی آدمها...
بگذارید بخندد ، دوباره انسان...


87/5/19

۱۳۸۷ مرداد ۱۴, دوشنبه

Devils also have wings

به بالهای زیبا دل مبند
به حرفهای زیبا دل مبند
براستی چشم بگشا
نوید آشتی از پی روزی بر نمی آید

به بالهای زیبا دل مبند
به پرواز کبوتران دل مبند
رهایی , قفسی است سترگ
آزادی , وه , که چه بی شرم است

به بالهای زیبا دل مبند
به نقشهای پر شاپرک دل مبند
نقشها دیگر تیره گشته
بالها دیگر شکسته

به بالهای زیبا دل مبند
به حرفهای دیوان دل مبند
به پرواز فرشتگان
شیاطین هم بال دارند...

۱۳۸۷ مرداد ۱۲, شنبه

در من این تو

محراب لبانت را به نماز مي ايستم
وقتي که ميخندي
اگر راست بگويم
نيمه شبان , که با نظام خويش مسلول و مسرور
پنجه در افکنده ام
راست اگر بگويم
در پيچها و ناگزيرها
ميان اين همه اعتراف که "توئي"
دوستت دارم
هجاي خالي ِ بين دو حرف اي
آن دريچه خردي
بر آفاق
که مادران آفتاب
هزار باره سلامت مي کنند
خنده ات
قوت ناگزير من است
از خود اختيارم نيست
در انتخاب يکي
از خود وخويش
محراب لبانت را به سجده مي نشينم
وقتي که
بي هيچ منيتي به اعتماد مينشينند
نيمه شبان که شب , از عصاره قرون
به رخساره زمان ميچکد
دوستت دارم...

۱۳۸۷ مرداد ۴, جمعه

"سلام نوش ِ لیمویِ گس تابستانی"

حرمِ آتشِ افکنده در نگاه.

بانویِ فصلِ سرد.

....

از آسمان آمدی با کوله باری از ستاره‌ها

"و لکه ابران سیاه،

لکه ابرانِ بی‌طاقتِ مداوم

چه بیمناکم از این لکه ابران

که دوستان زمین‌شان نامند

چرا که آری و آمین تو را از من می‌ربایند

من از به هست آورندگانِ پیشامد بیزارم

که بوی لاشه‌یِ هزار ساله فلسفه می‌دهند

لکه ابران ِ سیاه، مرا بس دلگیر می‌کنند

چرا که تو را لکه دار میکنند

همه شوق‌های من پرواز است

پریدنِ در تو"

و آنگاه، خزیدن ِ در نی نی نگاه‌ات

بگذار دمی، تنها دمی در تو بیاسایم

بگذار تنها دمی در تو...

لختی حتی در گذرگاهی ناشکیب.

توان شکیبیدن‌ام نیست

زنوییدنی نیز حتی

حادثه را، که تویی

-هجوم منحنی‌ات را

بر دو پیکر سست.

بگذار به خوابت ببینم

ای حدیثِ آرزومندی ِ من

بر تارک غضبناک ِ هر سپیده‌ی صبح.

۱۳۸۷ تیر ۲۳, یکشنبه

در این ...

در من، آن تبلور شعری
شاید
گمانی بر آنچه از خود دریغ داشته ام
هر روز عمر
تکرار آن حس ناباروری تو
به فروخوردن هر کلام
آن که نصیبی شاید از عشق دارد

کین توزانه
رخ تابانده
چهر آژنگ میکنی
ومن،
در انتهای این ناکجا
چراغ خانه ای را میپایم
که دیریست ، افروختن اش از یاد برده
دری را میپایم که دیگر باز نیست
اطاقی که هیچش چراغ نیست

۱۳۸۷ تیر ۱۴, جمعه

وقتی تو نیستی...

وقتی گریستن تنها به تو میگوید
برو ، برو دیگر نمیخواهمت
وقتی که دیگر کسی برایت آواز پرنده ها را نمی خواند
"پرنده قرض نداشت ، پرنده فقط یک پرنده بود"
وقتی ...
دلت میخواهد
وقتی دلت تنگ است
وقتی که "شانه" میخواهی
وقتی " تو" نیستی
وقتی که گریه امانم نمی دهد
تنها با خود میخوانم :
"پرنده قرض نداشت ، پرنده فقط یک پرنده بود"
"پرنده قرض نداشت ، پرنده فقط یک پرنده بود"
این روزها همه دلتنگند...ماهِ من...

۱۳۸۷ تیر ۷, جمعه

...

کاش امنیت هستیم
غرور بخشاینده ات بود

۱۳۸۷ تیر ۶, پنجشنبه

Anonymous 10

همچنان که پیش میرود
ستاره های اکلیلی
از آسمان به خاک می افتند
و قلبهای کوچک بازیگوش
از حس گریه میترکند...

۱۳۸۷ تیر ۱, شنبه

Anonymous 9

خنده به شوق
بود ِ بودن ِ مرا کافیست
جائی که عشق
کوچکترین حرفهاست...

۱۳۸۷ خرداد ۲۴, جمعه

آن شب که تو...

در اسباب مهیا
در رخت یک خواب
یا جالیز یک کنج
که تورا دست
میساید
که تورا میساید به من
عبور میشوی
و من میسایمت-
دستت بده
من منحنی، آه عشق
از دو نیمه تن – آه عشق در دو پاره خط
و عشق کاریست
که واجبانِ مرگ
بر تارک هر ، رختِ یک خواب
مینویسند...

من تاب میخورم
آواز میشوم
لب خواب میبرد
لب ناب میشود
دستت بده
دستت به تن
من ناز میکنم
ناز از کجا، تو تن
من پیرهن
...آه ، عشق کاریست
که واجبان صبح
بر خالی هر رخت
آواز میکنند

۱۳۸۷ خرداد ۱۲, یکشنبه

واحه

ماه نيست و تو نيستي
من و اين كنج خواب آلوده و سرماي گرماپيچ
من وتن لرزه ، آيين مغان
من و تن لرزه ي سيگارهاي مداوم امتناع
تو و جاده و پيچ و منتظر
من و پرواز و هيچ كجاي عالم كبود
اين بيگاه آشفته و دود مه آلود صدا
ماه در آبادي و ماه نيست
ماه در آبادي و هيچ نيست (هيچ با هيچ سخن ميگويد)
هيچكس،با هيچكس سخن نميگويد
سخن از پيچها و علامتهاي ناگزير نيست
از كوره راههايي كه از هيچ هجا باهم به هم – متصلند – بيگاه و گاه
در اقيانوس ظلمت و شبها ،‌به هم – با هم متصلند
شوخي بيگاه خرما ،‌ترنم لبهاي توست بر بستر آلوده ام
.
.
.
ماه نيست هيچ نيست
شب و ظلمت بي انحناي ستارگان
شب و معوج ِ خطوط خيابان- خطوط متصل –چون روابط انساني منفصل
من و گيج بخار مسموم
من و رود بي تموج الفاظ
در امتداد سكون خويش، الفاظ – تورا كم دارند –الفاظ
من ، هذيان و هزل و هر كه هر كه ما كه تا نها كه دانه ها و مرد ميشويم و بس
كه ران و جان و خون و خط و بستر و شگفت
من و شگفت و تو
من و شگفت و تن
تن از تو ناز میکند ، نیاز میکند ،من از تو - تن نیاز میکند
کجا ، زخانه ات ، به نیمه شب ، کجا
من از تو ناز میکنم ، نیاز میکنم
تو تاب من
نه ، ماهتاب من ،‌تو من ، تو تن ، تو پیرهن
تو ماه میشوی و من
به خواب میروم ، پگاه

۱۳۸۷ خرداد ۱۱, شنبه

Anonymous 8


ميخواستم شعري بسازم
شعري كه تو
چونان چلنگران كه داس
چونان برزيگران كه برنج
بيتي كه تو
بيتي تا برويد و بيتي كه بِدرَوَد
ميخواستم شعري بسازمت
دير آمدي اما
يا زود رفته اي...

۱۳۸۷ خرداد ۵, یکشنبه

Online Poetry

حرفی بزن
چیزی بگو
هرچه باشد
از زندگی ،یا از مرگ
اما بگو
بگو بگو بگو
چراکه لبهای تو زیباترین حرفهاست
وقتی که بغض میکنی
یا حرف که میزنی حتی
لبهای توست ،زیباترینِ حرفهاست
چیزی بگو ، بگو بگو بگو
من ، تن ، طنین، صدا
تو ، لب ، صدا ، رها
حرفی بزن
مرگ اگر نباشد ، اشک تو سست ترین پیوندهاست
مرگم نشو
اشک تو میشوم ، صدا کن-اَم
حرفی بزن،
حتی اگر بدرود

۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۳, دوشنبه

Anonymous 6

1
انقياد
دهخدا :
[ اِ ] [ ع مص ] گردن دادن و کشيده شدن ستور. (منتهي الارب ) (ناظم الاطباء). کشيده شدن ستور. (از اقرب الموارد). کشيده ...
معین :
[ ( ا ) ] [ (مص م .)(اِمص .) ] 1 ـ رام شدن ، مطيع شدن . 2 ـ فرمانبرداري . 3 ـ فروتني . ج . انقيادات .
انتر
دهخدا :
[ اَ ت َ ] [ اِ ] عنتر. رجوع به عنتر شود.

انترج
دهخدا :
[ اُ ت ُ رُ ] [ اِ ] يکي از انواع ترنج است که اترج نيز گويند. (از شعوري ج 1 ورق 144 ب ). ترنج . (از ناظم الاطباء).

انترسان
دهخدا :
[ اَ ت ِ رِ ] [ فرانسوي ، ص ] جالب . جالب توجه . شايان دقت . جاذب . (از فرهنگ فرانسه - فارسي سعيد نفيسي ).

انترلاکن
دهخدا :
[ اَ ت ِ ک ِ ] [ اِخ ] رجوع به اينترلاکن شود.

انترن
دهخدا :
[ اَ ت ِ ] [ فرانسوي ، اِ ] دانش آموز شبانه روزي . کارآموز. کارورز. (فرهنگ فارسي معين ).
معین :
[ (اَ ت) ] [ (ا.) ] 1 ـ دانش آموز شبانه ـ روزي . 2 ـ كارآموز پزشكي در بيمارستان .

انترناسيوناليسم
دهخدا :
[ اَ ت ِ سي ُ ] [ فرانسوي ، اِ ] در اصطلاح سياسي ، عقيده طرفداران اتحاد بين المللي ممالک جهان و ملتهاي آنها. (از فرهنگ ...

انتره
دهخدا :
[ ] [ اِ ] قسمي است از غله . (مويد الفضلاء).

انتريگ
دهخدا :
[ اَ ] [ فرانسوي ، اِ ] در اصطلاح رمان نويسي ، وقايع و حوادث مختلف که بوسيله آنها مطلب اصلي پرورانده شود و گره...
انترپل
معین :
[ (ا ت پ) ] [ (ا.) ] اتحاديه همكاري بين المللي كه براساس تشريك مساعي و همكاري متقابل دولت ها براي مبارزه ...

انترناسيونال

معین :
[ (اَ ت) ] [ (ص .) ] بين الملل ، جهاني ، جهان وطني .


انتريك

معین :
[ ( اَ ) ] [ (اِ.) ] وقايع و حوادث مختلفي كه به وسيله آن ها مطلب اصلي پرورانده شود و گره يك قطعه را تشكي...

استانتر
دهخدا :
[ اِ تا ت ُ ] [ اِخ ] در اساطير يوناني يکي از رزم آوران يونان ، قهرمان محاربه تروا. وي آوازي مهيب داشت .
تازانتر
دهخدا :
[ ت َ ] [ ص تفضيلي ] باسرعت تر. باعجله تر.

سانتر
دهخدا :
[ ت ُ ] [ فرانسوي ، اِ ] نژاد انسان وحشي ، زنده . اساس افسانه ها است مابين پليون و اُسا

[ ت ِ ] [ اِخ ] ژان باتيست (1658 - 1717م .) نقاش فرانسوي که در تاريخ و تصوير مهارت داشت . وي در مانيي ...

[ ت ِ ] [ اِخ ] آنتوان ژوزف (1752 - 1809م .) مرد انقلابي فرانسه است . در پاريس متولد شد. وي نهايت درست...


معین :
[ ] [ (اِمص .) ] 1 ـ ارسال توپ براي بازيكن خودي . (فوتبال ). 2 ـ بازيكني كه معمولاً جلوتر از ديگران بازي ...

سرکلانتر
دهخدا :

[ س َ ک َ ت َ ] [ اِ مرکب ] رئيس کلانتري . رئيس پليس . (فرهنگ فارسي معين ).

نتایج 16 تا 30 از 38 قنات کلانتر
دهخدا :
[ قَ ک َ ت َ ] [ اِخ ] ده کوچکي است از دهستان سبزواران بخش مرکزي شهرستان جيرفت ، واقع در 7هزارگزي جنوب خاوري سبزواران و 4هز...

کلانتر
دهخدا :
[ ک َ ت َ ] [ ص تفضيلي ، اِ مرکب ] بزرگتر. عظيم تر. (ناظم الاطباء). بزرگتر قوم . (فرهنگ فارسي معين ). از کلان + تر (علامت تفضيل )، بزرگ...

[ ک َ ت َ ] [ اِخ ] دهي از دهستان گرمادوز است که در بخش کليبر شهرستان اهر واقع است و110 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافياي...

[ ک َ ت َ ] [ اِخ ] دهي از دهستان آغيمون است که در بخش مرکزي شهرستان سراب واقع است و342 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافياي...

[ ک َ ت َ ] [ اِخ ] دهي از دهستان مانه است که در بخش مانه شهرستان بجنورد واقع است و351 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافيايي...

گرانتر
دهخدا :
[ گِ ت َ ] [ ص تفضيلي ] رجوع به معاني گران شود.

كلانتر

معین :
[ (كَ تَ) ] [ (ص تف .)(ص .) ] 1 ـ بزرگتر، عظيم تر. 2 ـ رييس كلانتري .

پلاتوسانترال
دهخدا :
[ پْلا / پ ِ ] [ اِخ ] ماسيف سانترال . نام نجدي شامل يک پنجم مساحت فرانسه داراي رصيف هائي مدرّج و به طبقات که بر فراز آنها ...

تئوفيلانتروپ
دهخدا :
[ ت ِ ءُ رُپ ْ ] [ اِخ ] ماخوذ از يوناني : تئوس = خدا، فيلو = دوست و آنتروپوس = انسان . نامي است که در دوره «دي...
تئوفيلانتروپي
دهخدا :
[ ت ِ ءُ رُ ] [ فرانسوي ، اِ مرکب ] نظريه تئوفيلانتروپها که مبتني است بر عشق خدا و انسانها. رجوع به ماده قبل شود.

ديسانتري
دهخدا :
[ ] [ فرانسوي ، اِ ] ديسانطريا. (دزي ج 1 ص 481).ذوسنطاريا معرب از يوناني دوسنترياست . اسهال خوني .

معین :
[ (ت) ] [ (اِ.) ] اسهال خوني .


سانتربيت
دهخدا :
[ ت ِ ] [ فرانسوي ، اِ ] در اصطلاح علمي رشد و نمو سلول از خارج بداخل است . رجوع به گياه شناسي ثابتي ص 47، 286، 295، 323، 354،...

سانتروزوم
دهخدا :
[ رُ زُم ْ ] [ فرانسوي ، اِ ] نام يکي از چهار قسم سلولهاي حيواني است و در بسياري از سلولها نزديک هسته جسم شفاف همگني...

سانتريول
دهخدا :
[ يُل ْ ] [ فرانسوي ، اِ ] دانه مرکزي که نزديک به هسته ميباشد ناميده ميشد که امروز بجميعکره هادي و جسم وسطي گفته ميشود و لفظ سا...


معین :
[ (ت ر ي) ] [ (اِ.) ] ذره مركزي ميان تن ، ميانك . (فره ).

و این منم
شعر مجسم بی وزن
شعر مجسم حاشیه....





۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۸, چهارشنبه

من ، تو ، آب و تش

دلم صدا میخواهد
صدا صدا واز نهان
در دل من
دلم صدا میخواهد
صدا بزن
دلم هوا میخواهد، تو را می تو را می….می
می – دل - تنگ – سنگ – آواز
من تو وآواز و نی ، خواب و
تنم نوا دارد، صدا می خواهد
تنم صدا می دهد
به تو که میخورم صدا می دهم
آه
آبِ تن آب تنی میکنم
آب ، تن آبِ تن
تن تن تتن
تن تن تتن تن
دم دم ددم دم
تق تق تتق تق
تن تو – شلاق من
خواب و هروله
خواب و نفس ، نفس
نفس ، هروله نفس
من میمکم مر مر
من میمکم شانه – من از شانه تو
تاب میخورم
موی آشفته شانه میزنی
میزن
مرا تاب میدهی
دستت بده ، دستت بده
تفاله میشوم من مچاله می…می می
چون سرو سرافراز بر آیینه در
چون سرو خرامان به نهانخانه تن
من شانه میزنم ، من شانه میمکم
مستانه میمکم
تو کوزه میشوی آب میتراود از
شکاف گرم
من مار میشوم به تو خانه میکنم
من آب میشوم
من هوس ، هوس
نارنج میکنم ز بلندای قامتت
آب از تو
من عطش
18/2/86

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۳, جمعه

ديروز اول مِي ماه است...



"اردشير محصص"

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۲, پنجشنبه

تشویش مجسم دو حماسه

در طول شب
از مرگ نهراسیدیم
و در احتضار مرگ
از پیمودن طول شب
و چنین شد که باز فرو غلطیدیم

-

در عین ترس از مرگ نهراسیدیم
و در عین مرگ
از خندیدن با صدای بلند
و چنین شد
که خندان خندان
به صبح رسیدیم

When i was young

- بر ماسه زاران
دو حماسه جاریست
" آب و آفتاب"
بر ماسه زاران اما
دو حماسه جاریست
"خون و انسان"
بر ماسه زاران اما
شب فرو میرسد و
ماه
بر ماسه زاران اینک
یحیایٍ تعمید هر اسفند
بر ماسه زاران

اندوه
بر ماسه زاران
تکرار

12/2/87

۱۳۸۷ فروردین ۱۸, یکشنبه

Anonymous 5

من "همیشه" است که دوست دارم برقصم

۱۳۸۶ بهمن ۲۴, چهارشنبه

آلزايمر

هر آنكه فراموش دمي

هوش مي

آنكه هر چيز در آينده كه مي مي مي

آنكه زن

آنكه پيرهن چاك و عرق كرده و خندان لب و مست

آنكه زلف آشفته و خوي كرده و خندان لب و مست

آنكه مست ، هست

بي هيچ بيش و كم

هر آنكه هوش مي ، فراموش مي ، در آغوش مي

آنكه ميگويد آري يا ميگويد نه ، آنگه برشت

يا جسارت آنكه ميگويد آري يا ميگويد نه ، آنگه برشت

فراموش ميشوم

گرم آغوش ميشوم ، لب تر ميكنم ، لب ميگزم ، ميخورم لب‌-‌ا‌‌-‌لب

آغوش ميفشارم ؛ نارنج ؛ تلي كرده برون سو ؛

بي آهو تر از آنيد ؛ به نيرو تر از آنيد

خيزيد و خز آريد .... همي دست بر اريد

بر آريد ؛ بر آريد ؛ برآريم و دعائي بكنيم ؛ زجائي بكنيم ، زجائي بكنيم

آنكه من ، كه من ميگويد مگريز ، ميگويد آنكه من ميگويم ، من نوشت

۱۳۸۶ بهمن ۶, شنبه

Anonymous4

دوباره هجده ساله شده ام!!

دوباره هج،هج،هج

هج، هج،
هج،
هج،
هج،
هج،
هج،
هج،
هج،
هج،
هج،
هج،
هج،
هج،
هج،
هق،
هق،
هق،
هق،
هق،
هق،
هق،
هق،
هق،
هق،
هه؛ ... رفت ما مانديم جا........

۱۳۸۶ دی ۱۱, سه‌شنبه

تا نيم ....

تا نیم شبان تکرار سقا که خانه

شام میبرد به خانه ی تکرار هر نیاز

تا صبحی که ناز – کنی و کوچه ها...

بگذار هوایی بخورد – کوجه ها ...صدا یٍ بچه ، چه ، چکه می کند-

شب تسلسل موها ت

پچ پچ ِ پیچک سحر آمیز هر باد

که می ریزد به ثانیه های نحیف بی تو

که می گذری ز نیم کوچه های اتصال پاره ، پاره ، پاره خط میشوم ، مهتاب

در کجای جهان ایستاده ام من

که ناگاه ، هجوم مصیبت بار تو آغازید

در کجا...

تا نیم شبان ِ تکرار سقا که خانه میبرد شام

فصل از انتها شروع میشود

فصل از تو آب می ... می ... می...

فصل از تو ناب می شود.