۱۳۸۷ مرداد ۴, جمعه

"سلام نوش ِ لیمویِ گس تابستانی"

حرمِ آتشِ افکنده در نگاه.

بانویِ فصلِ سرد.

....

از آسمان آمدی با کوله باری از ستاره‌ها

"و لکه ابران سیاه،

لکه ابرانِ بی‌طاقتِ مداوم

چه بیمناکم از این لکه ابران

که دوستان زمین‌شان نامند

چرا که آری و آمین تو را از من می‌ربایند

من از به هست آورندگانِ پیشامد بیزارم

که بوی لاشه‌یِ هزار ساله فلسفه می‌دهند

لکه ابران ِ سیاه، مرا بس دلگیر می‌کنند

چرا که تو را لکه دار میکنند

همه شوق‌های من پرواز است

پریدنِ در تو"

و آنگاه، خزیدن ِ در نی نی نگاه‌ات

بگذار دمی، تنها دمی در تو بیاسایم

بگذار تنها دمی در تو...

لختی حتی در گذرگاهی ناشکیب.

توان شکیبیدن‌ام نیست

زنوییدنی نیز حتی

حادثه را، که تویی

-هجوم منحنی‌ات را

بر دو پیکر سست.

بگذار به خوابت ببینم

ای حدیثِ آرزومندی ِ من

بر تارک غضبناک ِ هر سپیده‌ی صبح.