۱۳۸۶ آذر ۷, چهارشنبه

آن صبحدم، که دخترکان هراس

آن صبحدم

ممنوع که می‌جویدند ممنوع که می‌جوید

لباس عاریه‌ی وهم را از تن

آن صبحدم که تن

که مور ـ مور می‌شدم از ترس

آن صبحدم هراس طعمی نداشت

که ما ـ که ما مز ـ مزه کنیم

نرم‌نرم و گرم ـ شیر ـ هذیان و اسپند

مور دور کور

همه زخم زخم ناسور

تا قافیه ناگاه نبازیم ـ هر صبحدم

که مور مور می‌شدیم شیر سینه عریان، لباس وهن

هر صبحدم که آینه

رو ـ

رو می‌گرفت

سینه می‌تپید

وانگه نگه به فلاخن سبوی سرد

زهر ـ ای ـ چشم ـ

زهرای زهره زیر و زبر هِر و های و هو

زمزم ز راه بادیه زنگار زانیه، زوزه‌یْ ـ توحش انساني ژاک دوکور

انسان ماه نو ـ انسان هرزه‌رو

انسان هرزه‌رُو

هر صبحدم بشارتی‌ست

انسان بسان چه‌سان آنسان که‌سان آنسان لِسان، اما... نگه اما نگه اما نگاه

انسان ژاک دوکور ـ انسان آدمی ـ انسان غار قُل ـ انسان مقترء ـ قارالقوال و حال ـ انسان به‌سان حیف، آخر تمام می‌شود.

6/9/1386

۱۳۸۶ آبان ۱۶, چهارشنبه

از ياد که می..

مستانه از یادم میبری

مستانه از یاد

باد

یاد باد

باد ا باد

هر چه میگذری

بر ساحل لنگرگاه ، باد میرود

زنده میشود زنده رود

دود ، عود ، دودِ عود

میخواند سرود، بر لب رود

سیاه چشمانِ زنده

بر دو جانب رود

مجالم نمیدهد دود

بر دو جانب رود

آنکه میگذرد ،

بر لب سرود

آنکه میگذرد

از هجای رود

میآید فرود....زود میشود

زود

هماره باد میآید و باد

میزند شانه موهاش

میخواندش در غبار تیره

زود فرو میآید

بر زانوانش بوسه، تکرار میشود

بر لبانش

عطش نفس میزند

ناز میکند

میکَند بنیاد

هستی زدود و عود میشود سرود

سیاه چشم مست میخواند سرود

هنوز نشسته

بر دو جانب رود

برهم نهاده چشم

سیاه شانه میزند

جامه میکند سیاه

آب

میتند تار

تار میزند

مستانه میزندو

از یادم میبرد...

15/8/86