۱۳۸۷ مرداد ۴, جمعه

"سلام نوش ِ لیمویِ گس تابستانی"

حرمِ آتشِ افکنده در نگاه.

بانویِ فصلِ سرد.

....

از آسمان آمدی با کوله باری از ستاره‌ها

"و لکه ابران سیاه،

لکه ابرانِ بی‌طاقتِ مداوم

چه بیمناکم از این لکه ابران

که دوستان زمین‌شان نامند

چرا که آری و آمین تو را از من می‌ربایند

من از به هست آورندگانِ پیشامد بیزارم

که بوی لاشه‌یِ هزار ساله فلسفه می‌دهند

لکه ابران ِ سیاه، مرا بس دلگیر می‌کنند

چرا که تو را لکه دار میکنند

همه شوق‌های من پرواز است

پریدنِ در تو"

و آنگاه، خزیدن ِ در نی نی نگاه‌ات

بگذار دمی، تنها دمی در تو بیاسایم

بگذار تنها دمی در تو...

لختی حتی در گذرگاهی ناشکیب.

توان شکیبیدن‌ام نیست

زنوییدنی نیز حتی

حادثه را، که تویی

-هجوم منحنی‌ات را

بر دو پیکر سست.

بگذار به خوابت ببینم

ای حدیثِ آرزومندی ِ من

بر تارک غضبناک ِ هر سپیده‌ی صبح.

۱۳۸۷ تیر ۲۳, یکشنبه

در این ...

در من، آن تبلور شعری
شاید
گمانی بر آنچه از خود دریغ داشته ام
هر روز عمر
تکرار آن حس ناباروری تو
به فروخوردن هر کلام
آن که نصیبی شاید از عشق دارد

کین توزانه
رخ تابانده
چهر آژنگ میکنی
ومن،
در انتهای این ناکجا
چراغ خانه ای را میپایم
که دیریست ، افروختن اش از یاد برده
دری را میپایم که دیگر باز نیست
اطاقی که هیچش چراغ نیست

۱۳۸۷ تیر ۱۴, جمعه

وقتی تو نیستی...

وقتی گریستن تنها به تو میگوید
برو ، برو دیگر نمیخواهمت
وقتی که دیگر کسی برایت آواز پرنده ها را نمی خواند
"پرنده قرض نداشت ، پرنده فقط یک پرنده بود"
وقتی ...
دلت میخواهد
وقتی دلت تنگ است
وقتی که "شانه" میخواهی
وقتی " تو" نیستی
وقتی که گریه امانم نمی دهد
تنها با خود میخوانم :
"پرنده قرض نداشت ، پرنده فقط یک پرنده بود"
"پرنده قرض نداشت ، پرنده فقط یک پرنده بود"
این روزها همه دلتنگند...ماهِ من...