۱۳۸۷ شهریور ۲۵, دوشنبه

Anonymous11

آنقدر خرد شده‌‌ام
که تمام قد
در سایه‌ی سحرگاهت ، جای می‌گیرم...
مرا ببخش بانو
اگر میان این همه حرف
تنها تورا ...
اگر میان ِ این همه اعتراف ، تنها تو
مرا ببخش بانو
از تو، نه
از این همه ناکجاست
از این رخوت خواب آلود
که جای جای ِ تنم را به نام و نشانی می‌شناسد،
بانو ...

۳ نظر:

maeysam گفت...

غفر الله لنا و لکم...

ناشناس گفت...

همه زندگيمان انتظار است، سخت ترين لحظه هاي زمان را سپري ميکنيم
يک عمر منتظريم، روزي که اين قلب بايستد انتظار هم تمام مي شود و آرام مي گيريم. ما در زنجير بخت هم سرشت شديم و آسوده نشسته ايم و زمان هارا به هم مي بافيم. نمي دانم در خط سرنوشت که ما شرقي ها نام آن را قسمت گذاشته ايم، کجاي خط هستيم
پشت اين در حالا حالا ها بايد نشست ودر سکوت به ضربه هاي قلب گوش داد.

دیکلورانت گفت...

کمتر آدمایی که ببخشن پیدا می شن.... دورو زمونه جالبه.