صیحه میزند به ناگاه
به ناگاه
حتی اگر بهار نیاید
روح خامش من
به رغم همه ابرها
به خواهش تو نظر می کند
بیا کمی فاصله بگذار
بین هجای ِ من و تن
و لکنت خوف اندود ِ مرا در خود ،
نظاره کن
ببین چگونه تورا در آغوش می کشد
تنگ ،
چشمانم ،
ببین ،
معشوق رنگین ِ فصل ِ سرد
معشوق ِ من –
چونان نسیم در دل پسکوچه های ِ شرم
تن من ، حتی ردی بر تو به جا نمی نهد
-من از تمامی جاده ها می آیم
بر هر جاده ای نشسته چشم به راه
بر تن تو اما
ردی از من نیست
مرا افسون مکن
بگذار دوباره دستانم حقیقت ِ مانای تو باشد
بگذار آسایش تبناک خاطره
تعویذ ِ گردن ِ ثانیه باشد
بگذار تنها دمی ؛
اگرت سر ِ بوسیدنی هست هنوز
به خیره لجام ِ فاصله مگسل
اگرت سر ِ آن نیست
دوباره بجای ِ تو بنویسم
تا بی مرزی این همه انتظار
بی سبب صدایم مکن...
9/8/87
به ناگاه
حتی اگر بهار نیاید
روح خامش من
به رغم همه ابرها
به خواهش تو نظر می کند
بیا کمی فاصله بگذار
بین هجای ِ من و تن
و لکنت خوف اندود ِ مرا در خود ،
نظاره کن
ببین چگونه تورا در آغوش می کشد
تنگ ،
چشمانم ،
ببین ،
معشوق رنگین ِ فصل ِ سرد
معشوق ِ من –
چونان نسیم در دل پسکوچه های ِ شرم
تن من ، حتی ردی بر تو به جا نمی نهد
-من از تمامی جاده ها می آیم
بر هر جاده ای نشسته چشم به راه
بر تن تو اما
ردی از من نیست
مرا افسون مکن
بگذار دوباره دستانم حقیقت ِ مانای تو باشد
بگذار آسایش تبناک خاطره
تعویذ ِ گردن ِ ثانیه باشد
بگذار تنها دمی ؛
اگرت سر ِ بوسیدنی هست هنوز
به خیره لجام ِ فاصله مگسل
اگرت سر ِ آن نیست
دوباره بجای ِ تو بنویسم
تا بی مرزی این همه انتظار
بی سبب صدایم مکن...
9/8/87
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر