۱۳۸۷ خرداد ۱۲, یکشنبه

واحه

ماه نيست و تو نيستي
من و اين كنج خواب آلوده و سرماي گرماپيچ
من وتن لرزه ، آيين مغان
من و تن لرزه ي سيگارهاي مداوم امتناع
تو و جاده و پيچ و منتظر
من و پرواز و هيچ كجاي عالم كبود
اين بيگاه آشفته و دود مه آلود صدا
ماه در آبادي و ماه نيست
ماه در آبادي و هيچ نيست (هيچ با هيچ سخن ميگويد)
هيچكس،با هيچكس سخن نميگويد
سخن از پيچها و علامتهاي ناگزير نيست
از كوره راههايي كه از هيچ هجا باهم به هم – متصلند – بيگاه و گاه
در اقيانوس ظلمت و شبها ،‌به هم – با هم متصلند
شوخي بيگاه خرما ،‌ترنم لبهاي توست بر بستر آلوده ام
.
.
.
ماه نيست هيچ نيست
شب و ظلمت بي انحناي ستارگان
شب و معوج ِ خطوط خيابان- خطوط متصل –چون روابط انساني منفصل
من و گيج بخار مسموم
من و رود بي تموج الفاظ
در امتداد سكون خويش، الفاظ – تورا كم دارند –الفاظ
من ، هذيان و هزل و هر كه هر كه ما كه تا نها كه دانه ها و مرد ميشويم و بس
كه ران و جان و خون و خط و بستر و شگفت
من و شگفت و تو
من و شگفت و تن
تن از تو ناز میکند ، نیاز میکند ،من از تو - تن نیاز میکند
کجا ، زخانه ات ، به نیمه شب ، کجا
من از تو ناز میکنم ، نیاز میکنم
تو تاب من
نه ، ماهتاب من ،‌تو من ، تو تن ، تو پیرهن
تو ماه میشوی و من
به خواب میروم ، پگاه

۱ نظر:

ناشناس گفت...

به طرف ماه برنگشت و به به طرف ما هم