خوش آمدی
تا تحویل ِ تعویذ ِ تقدیر
تا مکاشفه تا درایت انبوه تو
تا هجوم ملحفه بر نی نی نگاهت
تا صبحدمان که سپیده میچیند
تا کار که نابهکار شد؛
تو را که در انتهای منحنی – واژه شعر- میشوی
تو را که انحنای منحنی ِ شعر ، واژه میشوی
تو را که میسایم دست
تو را که فصل میآید ناب میشوی
انتظار، خط ِ کوتاهیاست ، میان سینهات
تو را و خط.... سجده میبرم
تو را و خط ،که مینویسم
هر که میخواهد ، خنده کند ، چه شرم
نفس که میزنی آتش که میشوم
من که فنا میشوم تو مرا فوت میکنی
میان گفتن و رفتن ، تو هجای ساکن تبدیل حرفی
خورشید مکرری در آستانه ی بلوغ ِمن
مشقهایم را که خط نمیزنی
کاغذ کاهی بد بو را سرخ نمیکنی
که بدانم دوستم داری
مداد لای انگشتم نمیگذاری دیگر
چند بار مگر باید غلط بنویسم
که عاشقت شدم....
تا تحویل ِ تعویذ ِ تقدیر
تا مکاشفه تا درایت انبوه تو
تا هجوم ملحفه بر نی نی نگاهت
تا صبحدمان که سپیده میچیند
تا کار که نابهکار شد؛
تو را که در انتهای منحنی – واژه شعر- میشوی
تو را که انحنای منحنی ِ شعر ، واژه میشوی
تو را که میسایم دست
تو را که فصل میآید ناب میشوی
انتظار، خط ِ کوتاهیاست ، میان سینهات
تو را و خط.... سجده میبرم
تو را و خط ،که مینویسم
هر که میخواهد ، خنده کند ، چه شرم
نفس که میزنی آتش که میشوم
من که فنا میشوم تو مرا فوت میکنی
میان گفتن و رفتن ، تو هجای ساکن تبدیل حرفی
خورشید مکرری در آستانه ی بلوغ ِمن
مشقهایم را که خط نمیزنی
کاغذ کاهی بد بو را سرخ نمیکنی
که بدانم دوستم داری
مداد لای انگشتم نمیگذاری دیگر
چند بار مگر باید غلط بنویسم
که عاشقت شدم....
۱ نظر:
دوسش داشتم اینو
ارسال یک نظر