آن صبحدم، که دخترکان هراس
آن صبحدم
ممنوع که میجویدند ممنوع که میجوید
لباس عاریهی وهم را از تن
آن صبحدم که تن
که مور ـ مور میشدم از ترس
آن صبحدم هراس طعمی نداشت
که ما ـ که ما مز ـ مزه کنیم
نرمنرم و گرم ـ شیر ـ هذیان و اسپند
مور دور کور
همه زخم زخم ناسور
تا قافیه ناگاه نبازیم ـ هر صبحدم
که مور مور میشدیم شیر سینه عریان، لباس وهن
هر صبحدم که آینه
رو ـ
رو میگرفت
سینه میتپید
وانگه نگه به فلاخن سبوی سرد
زهر ـ ای ـ چشم ـ
زهرای زهره زیر و زبر هِر و های و هو
زمزم ز راه بادیه زنگار زانیه، زوزهیْ ـ توحش انساني ژاک دوکور
انسان ماه نو ـ انسان هرزهرو
انسان هرزهرُو
هر صبحدم بشارتیست
انسان بسان چهسان آنسان کهسان آنسان لِسان، اما... نگه اما نگه اما نگاه
انسان ژاک دوکور ـ انسان آدمی ـ انسان غار قُل ـ انسان مقترء ـ قارالقوال و حال ـ انسان بهسان حیف، آخر تمام میشود.
6/9/1386