۱۳۸۷ اسفند ۱۲, دوشنبه

Anonymous12

وه چه ستاره سوخته شبم من
در پاسخ هر بی کرانه که
تو را
یاد ِ خاطر ِ خویش میکند مدفون
یا باز که می گردم
تو را و پیچ جاده را
خام ثانیه میشوم ات
مرد لبخند تو مرد
اما در من این
سخن فزون شد
دوست ترت میدارم از بهار
آه ازین پریشانی و دستان ترد تو
آه ازین پریشانی و لبهای گرم تو
حقیقت ، بزرگ است و من
با تو نیستم
تو خلوت حقیقت ِ منی
فریاد ِ هیچ زندگی ام
در هیچ ِ کجا ، من ناکجای تو ام
نازنین ، عشق مارا دوست می دارد
و من
دستانت را جستم
لب ملحفه خواب اندود
واز خویش تهی شدم
زیر سقف کوتاهم تورا دیدم
دستان تو را ، آه شرم دستان تورا ، سرخ ِ شرمگین دستان تو را ؛
اما حقیقت ... بسیار بزرگ است
من
زندگیم را خواب میبینم
تو خواب ِ زندگی ِ منی
یک لحظه ی منی
در اشکزار ِ شور ِ ملبسه ی ِ امید
تو خواب کودکی آشیانه ی ِ منی
من هلهله ی ِ مستانه ی ِ توام
من شرق آمده شعرعاشقانه ی ِ توام
آیا تو جلوه ی ِ روشنی از آشیانه ی ِ منی
بر گونه های بی گناه ِ تو
هر چیز ِ کوچکی به خاک میافتد آیا
بی دریغ...
من دستمایه ی ِ نگاهتم
من
از خمیازه ی ِ یک بوسه
بر ناز ِ گلوگاه تو رسته ام
فریاد کشیده ام
واج واج ِ تو را
در نیمه ی ِ هر شب
واژه واژه مرا
کنار خود ببر
نه
نه ، نمی خواهم ببینمت
پگاهی که خاطره ات را می بوسم
نه ، نمی خواهم ببینمت
چرا که در می یابم
دیر گاهیست مرده ام
ای دریغ اما
زندگی را بسی دوست میداشته ام

12/12/87

۱ نظر:

KA گفت...

کا دلم میخواد یک هفته ی تمام بریم یه جایی به دور از هیاهو
نفس بکشیم
زندگی کنیم...