۱۳۸۶ مهر ۲, دوشنبه

بعضی وقت‌ها که دل‌تنگ تو می‌شوم

خطوط را یک به یک

که تجزیه می‌کنم

بعضی وقت‌ها که دل‌تنگ تو می‌شوم

"دوست‌ات دارم" که نباشی

سردم کنند اگر

بادانِ هرچه باد

سردم کنند

هر زمان

در نیم‌شبانِ ساعتِ چرخ

در بوی آهک و مرگ

در بوی آهک و زنگ

بعضی وقت‌ها که "دوست دارم که" نباشی

دل‌تنگ می‌شوم

سردم کنند اگر

در وادیِ دستان مرگ

مرگ

آهکِ زنده می‌شود

در گلوگاه ترس

دل‌تنگ می‌شوم

من و آهک و سوتِ ترن

تا پیچ مرگ

تا احتضار هر نفس

مرگ‌ام شوی اگر

تو را تنگ می‌کِشم

می‌کِشم تو را وُ ناز می‌کنی

مرگ‌ام شو تا تو را کِشم

نازم توئی

که شانه می‌کنم‌ات

با پنجه‌های ترس

در پیچ هر ترن

در احتضار خط

در هر خَس ِ نفس

۱۳۸۶ شهریور ۱۶, جمعه

Anonymous3

«تنها یک مشکل به راستی جدی وجود دارد و آن هم خودکشی است. داوری اینکه زندگی ارزش زیستن را دارد یا نه.»

آلبر کامو

قوچی چند

بر کناره زوج نشسته‌اند

بر ماسه‌زاران

تنها ابر بود و باد

بر ماسه‌زاران

تنها آب بود و خاک

و چنین است

که کسی در هر اشارت صبح‌دمان

زمین را به شاباش صلا می‌زند

و دانه‌های الوان هر غروب

مشیّتی‌ست لاجرم

که زوزه‌ی سگان‌اش از یاد می‌برند

بر خرسنگ‌های خویش

نشسته زندگی

آرام و پایدار

و این‌همه هیچ نیست

جز پهنه‌ ای به ظاهر

در کانون خویش گام‌زنان

عاصی و جنون‌زده

تا با نظام خویش پنجه درافکند

گاه غروب اما

قوچان بر کناره

بر سنگ نمک لیسه می‌کشیدند

15/6/1386