۱۳۸۶ مرداد ۳, چهارشنبه

شوق از پس صبح دمیدن آغا.....زیده

بود٬

صف مداوم ترنهای سوتِ منحنی٬

صیحه باژگون ِ

آسمان سرخِ صبح

تاب شکیبیدنِ نوازش سینه هایت

سینه‌ها...

که گرم میکند نخستین شام امرتات را

در کمرگاهِ مدعیِ زنده یِ زنده رود

....

شرم میکُشد واژه را در زبان...

شرم میکِشد دست را از خرام...

شرم میرود و من می می می می

می می

میخواهم

تورا و کمر را

تو را ومرداد را...

تو را و میخواهمت٬ را...


هیچ نظری موجود نیست: