شهامتْ از کف داده...
حضور ِ دیگر
معنای با تو بودن نیست
هَزار آواز هِزار ساله سر داد
صدای آبتنی کردن باکرهای نیامد
صدای تو آواز سر داد
غوکی اما سرودی نخواند
شهبانوئی به حجله شادمان نرفت
سخنی به زبان فرو نریخت
کوهی هُرستی نکرد
آهِرمنی پلیدی از سر نگرفت
به صد آوا سخن سر داده
با تو ـ بانوی فصل سرد ـ
تن از من ربوده نالیدن از سر کردی
وهومنه ناکوک ساز خود به دست
گرفته زخمهدران عود
اما ـ
باکرهای از آب بیرون نیامد
گلوی هامون به خشکی تکید
آه! مهر ِ موخر ِ آفرینش
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر