۱۳۸۵ فروردین ۱۱, جمعه

دير ...

هان کجا ميروی ؟

رقص کودکانه موهايت

پشت رگهای تغافل ميزند....

هان کجا ميروی کاکلی خسته ‌٬ بسته من !!!

طعم گس اشکانت....وای!!

رقص معصومانه چشمانت ...

هان کجا ميروی بهمن خفته به بستر وهن ؟؟

رقص کودکانه موهايت

آه ٬ رقص معصومانه موهايت !!!

که پشت باغچه کودکی آب ميشود

باران ميشود

به گونه ميلغزد و .....

وای طعم گس اشکهايت

آی سايه مهربان

رقص کودکانه ات

کو ؟

۱۳۸۴ اسفند ۲۶, جمعه

شهامتْ از کف داده...

حضور ِ دیگر

معنای با تو بودن نیست

هَزار آواز هِزار ساله سر داد

صدای آب‌تنی کردن باکره‌ای نیامد

صدای تو آواز سر داد

غوکی اما سرودی نخواند

شهبانوئی به حجله شادمان نرفت

سخنی به زبان فرو نریخت

کوهی هُرستی نکرد

آهِرمنی پلیدی از سر نگرفت

به صد آوا سخن سر داده

با تو ـ‌ بانوی فصل سرد ـ

تن از من ربوده نالیدن از سر کردی

وهومنه ناکوک ساز خود به دست

گرفته زخمه‌دران عود

اما ـ‌

باکره‌ای از آب بیرون نیامد

گلوی هامون به خشکی تکید

آه! مهر ِ موخر ِ آفرینش

۱۳۸۴ اسفند ۱۵, دوشنبه

گذر از مدرنيته

مدينه فاضله هر قدر به کمال نزديک باشد

خود غايت نيست بل وسيله ايست برای هدايت به گذر ازدروازه های

آن به سوی وحدت جسم به شبيه خود ٬ پس آنگاه هيات کلی انسان

ماهيتا يگانه شده و...........


۱۳۸۴ اسفند ۹, سه‌شنبه

برای خداحافظی...

آمدم، نبودید...

غلط نکنم به بدرقه سوسک‌ها رفتید.

خداحافظ